سایه من

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سایه من» ثبت شده است

خداحافظی ها می تواند بسیار ناراحت کننده باشند،اما مطمئنا بازگشت ها بدترند..
حضور عینی انسان نمی تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده،برابری کند...

 مارگارت اتوود

... .

تنها
چشمان شب، به پنجره خیره شده است
آن پایین، در خیابان اسب‌ها چهارنعل می‌تازند
از اشیاء، دیگر چیزی بیش از یک نام باقی نمانده است
و من دیگر چیزی فراتر از چهره‌ای اندوهگین نیستم
مهتاب آواز می‌خواند، خون من بیدار است تا برقصد
و آن‌هنگام که می‌رقصم، سایه‌ام نیز با من می‌رقصد
سایه، سایه‌ی من، تنها همدم من
ما می‌رقصیم ـ ببین! من چیزی بیش از تو نیستم
من آدمی خاموشم که خدا با او بازی می‌کند
آنچنان که زندگی را به شکل جنون می‌بینم
اما گاه‌گاهی همه چیز پاک و خوب است
در مقابل پنجره می‌ایستم و به نغمه‌ای گوش می‌سپارم
نغمه‌ای که در من نفوذ می‌کند و قلبم را تکه‌تکه می‌کند
گوش کن که چگونه کودکی در این نزدیکی پیانو می‌نوازد!

مارتینوس نایهوف
 

... .

دنیا پُر از شگفتی ها و رازهاست. فکر می کنیم که آدم های نزدیکمان را می شناسیم، امّا زمان با خودش چیزهایی می آورد که می فهمیم کمتر از آنچه فکر می کرده ایم، می دانیم؛ یعنی تقریبا هیچ.
همیشه بخش بزرگتر حقیقت، در سایه قرار دارد. حتّی اگر بخش روشن، بزرگتر شود، باز هم  بُرد با سایه هاست ...

خاویر ماریاس

... .